مطلب
+ نوشته شده در ۱۳۹۳/۱۲/۲۷ساعت 0:11  توسط محمدسعیدی(هزاره)
|
راه فردا : دلايل مهاجرت افغان ها به ايران چه بود و به صورت ريزتر چرا اصفهان را بين شهرهاي ايران انتخاب کرديد؟ خلیلی: مهاجرت مردم افغانستان به کشور های همسایه دلایل وعوامل متعدد داشته است اما می توان گفت سر آغاز پدیده مهاجرت در افغانستان به زمان حکومت عبدالرحمن به اين طرف باز می گردد. در آن زمان با يک استراتژي تسخير قومي که عبدالرحمن داشت، مردم از مناطق خود و از جايگاهي که داشتند اخراج شدند و دراین میان غالبا مردم هزاره وشیعه به خاطر اشتراکات فرهنگي و زباني ايران را انتخاب کردند. عامل دومي که وجود داشته، فقر و جنگ هاي داخلي به طور کلي بوده است که علاوه بر مناطق شيعهنشين در مناطق ديگري هم وجود داشته است. اما اینکه چرا ایران را انتخاب کرده است باید گفت اشتراکات زبانی و مذهبی یکی از دلایل عمده ای است که افغان های فارس زبان و شیعه مذهب بیش از دیگر گروههای زبانی و قومی به ایران مهاجرت نمودند. البته در مقاطعی نیز به خصوص مقطع حمله ی طالبان و قحطی ها و خشکسالی هایی که در افغانستان بروز کرد عملاً برای بیشتر ا زمردم انتخابی وجود نداشته بدون در نظر داشت اشتراکات ایران وپاکستان برای اقامت برگزیده شد و در شرایط وزمان های دیگر که گزینه های دیگر نیز وجود داشته مردم افغانستان از هر قوم و مذهب و زبانی به هر سمتی که توانستند مهاجرت کرده و بنابر توانشان از ایران و پاکستان گرفته تا اروپا و استرالیا پراکنده شدند. به طور کل در کنار جنگ فقر و نامهربانيهاي طبيعي، مسائل کم آبي و پيامدهاي جنگي که بر مردم تحميل شد مردم را وادار کردند که افغانستان را ترک کنند و تن به مهاجرت های ناخواسته بدهند. در نهایت يک عده از این مهاجرین به اصفهان آمدند که فقر اقتصاديشان را جبران کنند، يک عده فقر سواديشان را؛ و براي همين يک عده دنبال کار آمدند، يک عده دنبال درس و بحث آمدند. هر کس براي هدفي که داشت، و فکر ميکرد که می تواند در اصفهان آن را تأمين نماید ودر میان شهرهای ایران به این استان پناه آورد. ره فردا : اصفهان چند دهه است که ميزبان مهاجرين است و ميتوانيم بگوييم که این شهر هم اکنون میزبان نسل دوم و سوم مهاجرين می باشد؛ به نظر شما هويت اين نسل مهاجرين چطور شکل گرفته؟ خلیلی: من فکر ميکنم در اين قسمت دوتا سؤال قابل طرح باشد. اول اينکه هويتشان چه هست و دوم اينکه چرا اين هويت را دارند. در پاسخ به اولي همان طور که ميدانيد افغانستان متشکل از قوميتهاي مختلف است. بعضي از اقوام افغانی ذاتا هويت پذيرند و بعضيهايشان هويت پذير نيستند. مثلاً پشتونها را بررسي کنيم. پشتونها با اينکه بيش از سي سال است که اينجا هستند هنوز همان هويت پشتوني خود را حفظ کردند. قوم ديگر قوم تاجيک هستند که آنها به گمان من هويت پذيري بیشتری دارند که هرچند کمتر از سي سال هم در جايي باشند، به راحتی هويت جديد را ميپذيرند. قوم سوم یعنی هزاره ها هستند که نمی توان در باره آنها تحلیل یک سویه داشت، این قوم در هویت پذیری فراز و فرودهايي داشتند که در بعضي مقاطع در بعضي جاها هويتشان تغيير پيدا ميکند در بعضي جاها در همان هويت سابقشان ماندهاند. حالا در مورد سؤال دوم هرچند پدران هويت ايراني پيدا نکردند اما فرزندانشان بايد پيدا ميکردند. همان طور که دوستمان اشاره کردند به خاطر برخي ناملايمتهايي که وجود داشته نتوانستهاند از آن هويت اصلي خود دل بکنند و هويت جديد ايراني را انتخاب کنند. راه فردا : شما که در اين کشوريد چقدر با يک ايراني از نظر خدماتي که داده ميشود مثل بيمه يا عضويت در اصناف يا به عنوان يک دانشجو از نظر خدمات تفاوت داريد و چقدر بهرهمند ميشويد؟ خلیلی : بدیهی است مهاجرین را در برخورداری از امکانات هیچگاه نمی شودبا یک ایرانی مقایسه کرد. من به عنوان طلبه ویا دانشجو فقط از بیمه خدمات درمانی استفاده می کنم، شنیدم برخی ازهمشهریان افغانستانی بیمه آسیا را دارند، اما نمیدانم چگونه وبا چه شرایط بیمه می شوند. اما گفتنی است که هیچ فرد افغانی از یارانه استفاده نمی کند حد اقل من نمیدانم وخبر ندارم. افغانستانی ها عمومی در اصناف عضویت ندارند چون شرط عضویت در هر صنفی ایرانی بودن است. راه فردا : در اين حالت اين سؤال پيش ميآيد که چرا يک نماينده براي مطرح کردن درخواستهايشان ندارند؟ و حالا که ندارند و به خاطر سياستهاي غلط جايگاه خودتان را به عنوان يک فرد مهاجر در اصفهان چگونه ارزيابي ميکنيد؟ خلیلی: مهاجرین افغانی مقیم اصفهان به اقشار مختلفي تقسيم ميشوند؛ اما جايگاهي که به طور کلي در اصفهان و ايران برای مردم وجامعه تعريف شده، جايگاه واحدي بيش نيست. آنچه براي ما تعريف شده يک افغانيِ مهاجرِ کارگرِ ساده است. ولي آنچه در درون اين مهاجرين وجود دارد، هم افراد کارگر هست و هم افراد تحصيلکرده. هم تحصيلکرده ابتدايي هست و هم تحصيلکرده در سطح بالاتر. منتها جايگاهِ تعريف شده چيزي بيش از يک کارگر ساده نيست. ما هم که تحصيلکرده هستيم در جامعه اصفهان، در جامعه ايران، بيشتر از اين جايگاه نداريم. راه فردا : با اين تفسير، تعريفتان از رفتار مردم در قبال مهاجرين چيست؟ خلیلی: وقتي ميگوييم نگاه جامعه به افغاني چيست، اين جدا از نگاه همکلاسي يا دوست صميمي است. وقتي ميگوييم جامعه يعني شما بايد وارد جامعه شويد ببينيد عامه مردم چه فکر ميکنند. همان طور که عرض کردم تعريفي که از افغانستاني و افغاني در ايران ميشود همان کارگر ساده و بيسواد است؛ يعني در کل آن نگاهي که دارند، افغاني يک انسان قابل ترحم هست اما يک انسان قابل احترام نيست؛ اما چرا جامعه ايران چنين درکي نسبت به ما دارد برميگردد به اينکه دولت ورسانه ها چه تصویری در جامعه ودر نگاه مردم ارائه می دهد، ؛ اما اگر بخواهيم از لحاظ فردي بررسي کنيم بعضي از افراد نه نظر دولت و نه نظر جامعه را قبول ندارند. راه فردا : ما يک دوره اي خيلي شاهد اين بوديم که جرم و جنايتها از جانب افغانيها زياد بود و قتلها و دزديهايي که از جانب افغانيها اتفاق ميافتاد باعث ميشد که نگاه جامعه نسبت به آنها خيلي بدتر شود. طوري که الآن من به عنوان يک زن اگر کارگري افغاني را تنها در يک کوچه ببينم، از وارد شدن به آن کوچه خيلي ميترسم. اين نگاه را چگونه تفسير ميکنيد و چه راهکاري براي تغيير اين نگاهها داريد؟ اصلاً اين نگاهها چقدر به واقعيت نزديک است؟ خلیلی: قبل از اینکه به جواب بپردازم لازم است این مسئله یاد آوری گردد که بسیاری از اين نگاهها وبرداشت ها واقعيت ندارند . بسیار دیده می شود که يک جايي به نام افغاني جرمي اتفاق ميافتد، در رسانهها پخش ميشود و اين در نگاه عمومي تثبيت ميشود که افغاني چنين کاري را کرده است. بعد از يکي دو ماه کشف ميشود که آن فرد افغاني نبوده. خبر اولی که افغانی مرتکب جرم شده در رسانه ها پخش می شود اما خبر دومی که تکذیب کرده وگفته مجرم افغانی نبوده متأسفانه پخش نمی شود، طبیعی است در ذهن مردم میماند که افغانی مرتکب جرم شده است. ما اين عقيده را نداريم که افراد افغاني معصوم هستند و گناه نميکنند. هيچ انساني خالي از خطا و اشتباه نيست اما این نگاه و این ترسی که شما گفتید را هم منطقی و منطبق با واقع نمی دانم. جواب اصليتان دو بخش دارد. اول اينکه ما می توانیم از مردم ایران بپرسیم که چرا وقتي جرمي توسط یک فرد افغانی اتفاق ميافتد، ايرانيها تمام افغانيها را به عنوان مجرم ميشناسند. اين مسئله برميگردد به اينکه جامعه ايران از جامعه افغانستان چقدر اطلاع دارد و جامعه افغاني را چقدر ميشناسد. متأسفانه بايد بگويم اطلاعات بسياري از ايرانی ها، در باره افغانستان در حد صفر است؛ يعني بيشتر از هماني که در رسانه تعريف شده اطلاع ندارند؛ مثلاً الآن نود و چند درصد ايرانيها شيعه هستند و بيش از 90٪ شان باسوادند؛ اما چه ميزان از مطالعهشان درباره افغانستان بوده؟ شايد حتي 1٪ شان هم نبوده. براي همين خيلي از ايرانيها که حتي استاد دانشگاه هم هستند نميدانند که در افغانستان اصلاً شيعه هست يا نه. ما ميرويم در حوزه علوم ديني شيعي درس ميخوانيم، همکلاسي از ما ميپرسد شما شيعهايد يا سني؟ آيا سني در حوزه شيعي درس می خواند؟ یعنی چون افغانی هستیم پس سنی هستیم. در اين حد هم اطلاعات ندارند، چه برسد به جامعه. در جامعه ميگويند چه کارهاي؟ ميگوييم درس ميخوانيم. رشتهتان چيست؟ طلبه ی علوم ديني. آخر ميپرسد شيعهاي يا سني؟ يعني باز هم اين سؤال ته ذهنشان هست که اصلاً افغانستان شيعه دارد؟ در حالي که حداقل 25٪ جمعيت افغانستان را شيعيان تشکيل ميدهند؛ و اين جامعه شيعي ايراني از 25٪ هممذهب خود غافل هستند. حالا چرا اين جرمها اتفاق ميافتند و به افغاني نسبت داده ميشوند؟ جرم يک عمل شخصي است. اگر يک افغاني از فلان منطقه يک جرم مرتکب ميشود، به اين معني نيست که هر افغاني چنين کاري را ميکند. اگر يک ايراني چنين کاري بکند، هيچ ايراني قضاوت نميکند که ايرانيها همگي دزد و آدمکشاند. چون نگاههايشان فردي ميشود. ولي اگر افغاني مرتکب شود، نگاهها عمومي و بلکه قومي و مليتي ميشود. اين قضاوت نادرست است چون هر جامعه خالي از انسانهاي فاسد نيست و افغانستان هم از اين قاعده استثنا نيست. افغانستان هم انسان های کمسواد دارد، با سواد دارد، نزديک به دين دارد، دور از دين دارد. اگر اطلاعات بيشتر شود و مطالعه کنند و اين مرزها را تفکيک کنند که چه انساني و در چه شرایطی مرتکب جرم ميشود، به آن چيزي که ميخواهيم ميرسيم. راه فردا : رضوانی: بنده از نگاه يک ايراني اين سؤال را مطرح ميکنم که مهاجراني که در طي اين سالها وارد ايران شدهاند و زندگي کردهاند، تصميمشان چيست؟ چرا به کشور خود برنميگردند؟ مگر نميگويند که ما نخبه شدهايم، فيلمساز شدهايم، هنرمند و دکتر شدهايم؟ چرا برنميگردند و به کشور خود خدمت نميکنند؟ مگر افغانستان پر از سوژههاي ناب براي فيلمسازي نيست؟ چرا دکتر برنميگردد و تخصصش را در اختيار مردم خودش قرار نميدهد؟ چرا روحاني برنميگردد مگر افغانستان به روحاني نياز ندارد؟ نظر شما در مورد اين سؤال که سالها در ذهن بسياري از ايرانيان نقش بسته است چيست؟ خلیلی: من فکر ميکنم در طول اين سالها که در ايران مهاجر بودهام، بيشترين سؤالي که شنيدهام، همين سؤال بوده است که چرا برنميگردي؟ از درون اين سؤال، چند سؤال ديگر مطرح ميشود. اول اينکه اگر نخواهيم برگرديم و بمانيم، چه مشکلي پيش ميآيد؟ چه مشکلي براي مردم ايران و جامعه پيش ميآيد؟ با توجه به اينکه بيشتر کشورهاي دنيا، ساليانه تعداد زيادي مهاجر را ميپذيرند و جمعيت ايران هم کم است. خب چرا ميخواهند افغانها بروند؟ آيا واقعاً به آنها نياز ندارند؟ و يا اينکه اين افغانها موجودات مزاحم و زايدي هستند؟ و مسئلهي دوم اينکه بايد مهاجرين افغاني را به چند دسته تقسيم کرد: گروه اول که درصد بالايي از مهاجرين را تشکيل ميدهند، نسل سوميها هستند. اينها کساني هستند که در ايران متولد شدهاند، بزرگ شدهاند، بافرهنگ و آداب و رسوم و قانون ايران بزرگ شدهاند و از جامعهي افغانستان اطلاعات خاصي ندارند. اطلاعات اينها برميگردد به همان رسانههاي ايراني و چيزي که آنها از جامعهي افغانستان براي جامعهي ايراني تعريف کردهاند و اين نسل سوميها ناخواسته اين تعريف را پذيرفتهاند. الآن ببینیم که رسانههاي ايراني چه تصويري از جامعهي افغانستان داشتهاند و چه تصويري براي جامعهي ايراني ارائه کردهاند. ما در تلويزيون ايران هيچ وقت نديدهايم که از مناظر زيباي افغانستان فيلم مستندي پخش شده باشد يا از يک دانشگاه موفق افغاني فيلم مستندي بسازند و آن را معرفي کنند يا از يک شخصيت مهم افغاني و يا يک فرهنگ خوب و مثبت افغاني. به هرحال افغانستان به عنوان یک کشور و یک جامعه ويژگي های مثبتی نیز دارد که اين را ما هيچ وقت در رسانههاي ايراني نديدهايم. آنچه پخش شده است سراسر جنگ و ناامني و غارت و کشتار و خشونت و مواد مخدر و اين چنين مواردي بوده است. اين نسل سومي که به دور از جنگ بوده است، آيا بازگشت به افغانستان با این تصویر وشناخت برايش خوشايند است؟ طبعاً خوشايند نيست. اگر اينها خودشان تصميم به برگشت بگيرند، قبل از آن لازم است که مسئولين ايراني نگاهشان را نسبت به افغانستان تغيير دهند. جامعهي افغانستان جامه ای سراسر وحشت و خشونت معرفی نکنند. سراسر مواد مخدر و ناامني نيست. اگر بيست درصد افغانستان جنگ باشد، در هشتاد درصد باقي مانده امنیت نسبی برقرار است. ولي آنچه در اخبار ايران از افغانستان پخش ميشود که تازه اگر هم بشود، همين کشتار است و بس؛ و اين تصويري است که براي آن نسل سومي افغاني ايجاد ميشود. حالا اگر رسانهي ايراني دوربين را زوم کند در منطقهاي که ناامني نيست، در منطقهاي که استعدادها شکوفا شدهاند، در منطقهاي که ساخت و ساز بوده است، در منطقهاي که صنعت وجود داشته است، در جايي که توليد دانش و اقتصاد وجود داشته است، بازگشت نیز منطقی و جزء گزینه ها می شود. خوب چرا دوربين را در اين مناطق زوم نميکنند؟ يعني اولين جواب به اين سؤال که چرا برنميگردي، همين است که الآن آنجا ناامني است چون در رسانه ها اینگونه دیده اند، حال آنکه مثلاً منطقهي ما نا امني نيست. منطقهي هزارهجات، ناامنی ها کمتر است، مناطق کوچی (عشایری) هم که به ناامني معروفاند، سراسر ناامن نيستند. ولي آنچه ما در رسانه های ایران ميبينيم چيزي جز ناامني نيست. چرا؟ چون براي ما اين گونه تعريف شده است که در افغانستان چيزي جز جنگ و خرابي و ويراني و ناامني و فقر و بيکاري وجود ندارد در حالي که ما ميدانيم آنهايي که رفتهاند مشغول کار هستند، استاد دانشگاه هستند، در مدارس هستند، مدير شرکت هستند. اگر در يک کشور سراسر جنگ و ناامني است، اين همه دانشگاه و شرکتها و فعاليتهاي فرهنگي آنجا چه ميکنند؟ پس بايد نگاه را نسبت به جامعهي افغاني عوض کنيم و بايد تصاوير بهتري در رسانهها ببينيم نه فقط تصاوير انفجار و جنگ و خونريزي. در واقع امتيازات منفي را کم رنگ کنند و واقعيات را نشان دهند. الآن واقعاً طالبان به غير از مناطق معدودی در جنوب و جنوب شرق هيچ جاي ديگر پايگاه ثابت ندارند. با اينکه ميتوان گفت در همه جا وجود دارند، اما در واقع در هيچ جا وجود ندارند. چون پايگاه ثابت ندارند و آنچه ايجاد ناامني ميکند همين قضيه است و اگر جامعه و رسانهي ايران بخواهد از افغانستان صحبت کند، ميگويد طالبان در فلان جا، فلان آدم را کشت. در واقع اين گونه وانمود ميکنند که خيلي از شهرهاي افغانستان در دست طالبان است ولي عملاً اين چنين نيست. دستهي دوم کساني هستند که از شرايط جامعهي افغانستان اطلاع دارند ولي برنگشتهاند. يکي مثل خود بنده که الآن کارشناسي ارشد را تمام کردهام ولي هنوز مدرکش را نگرفتهام. دلم ميخواهد مدرکم را بگيرم ولي نميشود. يک عدهي محدودي که اينجا هستند و بايد برگردند، در واقع بايد کارشان را در اينجا حل کنند و تا کارشان حل نشود، برگشتن به افغانستان، ثمرهي اين سالهاي مهاجرتشان را از بين ميبرد. براي اينکه اين ثمره از بين نرود، اين کار خود را در همين جا انجام ميدهد. راه فردا : -يک بحثي که وجود دارد اين است که مهاجرين، افغاني يا غير افغاني، فرصتهاي شغلي در ايران را اشغال کردهاند. خب ايران چگونه ميتواند اين مشکل را حل بکند؟ با توجه به اينکه مشکل بيکاري، بهخوديخود در ايران وجود دارد و با وجود مهاجرين هم بيشتر ميشود. اين نوع نگاه را چگونه ميتوان بررسي کرد؟ خلیلی: در مورد فرصت شغلي به نظرم يک بزرگنمايي واضح و آشکار وجود دارد. واضح بخواهم بگويم، مثلاً اگر گفته شود که دو ميليون مهاجر افغاني در ايران وجود دارند و بپرسيم چقدر از آنها فرصتهاي شغلي را اشغال کردهاند ميگويند دو ميليون! این سوال مطرح می شود که آیا از بين اين دو ميليون نفر، همهي آنها کارگرند؟ جواب منفی است چون بيشتر آنها خانواده هستند. هر خانواده هم يک نفر بيشتر کارگر ندارد که بخواهد فرصت شغلي را اشغال کند. بقيه زن و پيرمرد و پيرزن و دانشآموز و اينها هستند که اگر بخواهيم از اين مجموعه تفکيک کنيم، شايد چهارصد هزار نفر آنها هم مشغول کار نباشند. از طرف ديگر، همان طور که آقاي صمدی گفتند، اين شغلي که ميگويند اشغال کردهاند، چه نوع شغلي است؟ اولا اینکه در جامعه بیشترین آمار بیکاری بین تحصیل کرده ها وجود دارد که آنها به هیچ عنوان نمی خواهند ونمی توانند جای کار گرافغانی کار کنند، دوما اين شغلهايي را که افغانيها اشغال کردهاند آيا اين شغلها براي دولت، براي جامعهي ايران بازدهي نداشته است؟ اثرات مثبت نداشته است؟ قطعاً کسي نميتواند منکر اين بشود. مراکز و کارخانههاي صنعتي، آن منافعي را که از يک افغاني به دست ميآوردند، از يک ايراني به دست نميآورند. درست است که ممکن است يک فرد افغاني، شغل يک جوان ايراني را که ميخواسته با هزار شرط و شروط دنبال آن برود، گرفته باشد ولي کدام منفعت را بهتر حفظ ميکند؟ کشور ايران بايد به دنبال منفعت باشد نه اينکه اين کار را چه کسي انجام ميدهد. بايد حسن فعلي را در نظر بگيريم تا حسن فاعلي را. اگر اين کار انجام شده است و ثمرهاش مثبت بوده است، چه اشکال دارد که افغاني آن را انجام بدهد؟ راه فردا : شما دوستاني هم داشتهايد که به مناطق ديگر مهاجرت کردهاند، تجربهي دوستانتان از برخوردهايي که با آنها صورت گرفته است، چه تفاوتي داشته است؟ يعني برخوردشان از مردم اصفهان بهتر بوده يا بدتر؟ خلیلی: همان طور که آقاي صمدی گفتند، در بين شهرهاي ايران تفاوت چنداني وجود ندارد اما کشورهاي همسايه با ايران، اصلاً قابل مقايسه نيستند. امکاناتي که مهاجرين در اين کشورها دارند، مهاجرين در ايران اصلاً ندارند. البته اگر بگوييم مهاجرين در کشورهاي ديگر دچار مشکل و بحران نيستند، حرف قابل قبولي نيست. پديدهي مهاجرت ذاتاً با مشکلاتي همراه است و اين قابل انکار نيست؛ اما اگر بخواهيم از يک نگاه ديگر بررسي کنيم و آن اين است که ببينيم علتي که مهاجرين افغاني ايران را انتخاب کردهاند چه بوده است؟ قطعاً توقعي که از جامعهي ايراني داريم، از جامعهي اروپايي نداريم. حتي توقعي که از جامعهي ايراني داريم، از پاکستان و هند هم نداريم و توقعي که از دولت ايران داريم از هيچ دولت ديگر نداريم. حالا اگر به صورت جزئيتر بخواهيم بررسي کنيم، البته بعضي مسائل را از جهاتي نبايد بگوييم اما از جهات ديگر بايد گفته شوند. ميبينيم در واقع چه کارهايي بايد انجام ميشد و نشد و باعث شد بين مهاجرين افغاني و جامعهي ايران فاصله بيافتد. الآن شما ببينيد بچهي ما در يک مدرسه در کنار يک بچهي ايراني درس ميخواند و صندلي آنها هم يکي است. ولي اين بچهي ما که الآن هفت ساله است، وقتي پانزده ساله بشود، با اين بچهي پانزده سالهي ايراني بسيار متفاوت است. از نظر روحيه و بسيار چيزهاي ديگر. حالا چرا اين وضعيت پيش ميآيد؟ اگر بگوييم امکانات کم بوده است، حرف درستي نيست. چرا؟ چون صندلي اين دو بچه يکي بوده است. در دانشگاه هم همين طور. در اتوبوس همين طور، در جاهاي ديگر هم همين طور. ولي يک چيز کم بوده است که متأسفانه با هيچ چيز مادي جبران نميشود؛ و آن اين است که کرامت انساني ناديده گرفته شده است؛ و آن چيزي که قرآن بيش از همه تأکيد ميکند؛ و اينجا هم جمهوري اسلامي است، يعني آدم يک کرامت ذاتي دارد فارغ از مليت و قوميت و مذهب و جغرافيا. کرامت ما در اينجا ناديده گرفته شده است و همين هم باعث شده است که بچهي افغاني بعد از پانزده سال آن وابستگيهايي که بايد به جامعهي ايراني داشته باشد را ندارد اما ميبينيم يک بچه پانزده سال در آمريکا بوده است بعد برميگردد به افغانستان، همچنان از منافع آمريکا دفاع ميکند. ما ايران را براي مهاجرت انتخاب کرديم، يک سري از برادران پشتون هم پاکستان را انتخاب کردند و همين طالباني که الآن افغانستان را اشغال کردهاند، کساني هستند که آن زمان با ما همراه شدند. ما يک مهاجر بيچارهي دست خالي بوديم و آنها با توپ و تانک و اسلحه به افغانستان برگشتهاند. چرا؟ چون ما که آمديم ايران، اول اينکه ما را در مدارس نپذيرفتند؛ و بعد هم که پذيرفتند با يک نگاه تحقيرآميز بود که نبايد اين اتفاق ميافتاد. ولي برادران پشتوي ما که به پاکستان رفتند نه تنها نگاه تبعيضآميز وجود نداشت بلکه با استقبال از آنها دعوت شد که به مدارس بروند، به مدارس دولتي بروند و درس بخوانند و همينهايي که الآن به عنوان دکتر و مهندس به افغانستان رفتهاند، همانهايي هستند که با ما همراه بودهاند. الآن شما ببينيد يک مهاجري که از ايران به افغانستان برميگردد با يک مهاجري که از پاکستان برميگردد بسيار متفاوت است. ما نميگويم که چرا ايران، مثل پاکستان طالبان پرورش نداده است، يک گروه تروريستي پرورش نداده است! نگاه ما اين نيست. نگاه ما اين است که چرا کساني که از ايران برميگردند وابستگي به ايران ندارند و آنکه از پاکستان برميگردد، وابستگي به پاکستان دارد؛ يعني آن قدر وابستگي دارد که مثلاً اگر ساعت دوازده شب يک پاکستاني به خانهاش زنگ بزند و بگويد برو فلان ماشين را منفجر کن، بدون ترديد بلند ميشود و ميرود که اين کار را انجام دهد؛ يعني اين قدر وابستگي دارد که ما اين اندازه وابستگي را در مقابل هيچ کس نميتوانيم تصور کنيم. يا حتي آن کس که در آمريکا هم بزرگ شده است، همين وابستگي را دارد و وقتي به افغانستان برميگردد کاملاً مدافع منافع آمريکا است. ولي چرا يک مهاجري که از ايران برميگردد، مدافع منافع ايران نيست؟ خيلي از دوستان ايراني ميگويند که برادران افغاني ناشکر هستند؛ يعني ما امکانات فراهم کرديم اما اينها قدر اين امکانات را ندانستند ولي همان طور که گفتم يک جايي يک چيزي کم بوده که ثمرات مثبت تمام امکات را خنثی کرده و اين اثرات منفي به جا مانده است؛ که اين بايد در جاي خود صحبت بشود که چرا اين کار انجام نشده است؟ و متأسفانه زیان وضررهای اين ثمرات منفي بيشتر از اينکه به جامعهي افغاني برگردد، به خود جامعهي ايران برميگردد؛ راه فردا : مهاجران افغاني که در ايران هستند، با چه ذهنيت و تصويري به افغانستان برميگردند؟ نظر شما در اين مورد چيست؟ ايران را با چه ذهنيتي به هموطنان خود معرفي ميکنيد؟ آيا ايران ميزبان خوبي بوده است يا بد؟ يا ديدگاه نسبي دارند، يعني نه مثبت و نه منفي؟ خلیلی: من به نظرم نميشود کلاً نگاه منفي داشت؛ که ما برگرديم و نا شکري بکنيم و بگوييد عقبمانده و سرخورده شدهايم، بحث کار، بحث محروميتهاي اجتماعي بوده است اما در کنارش پيشرفتهايي هم وجود داشته است؛ مثلاً در هر شهري، کلانشهرها مخصوصاً، افغانيها کانون دارند، انجمن دارند، تشکيلات دارند، جلسات ادبي دارند، نشريه دارند، کتاب منتشر ميکنند. در صورتي که اگر برگرديم به سي سال قبل، اصلاً چنين چيزهايي وجود نداشت. به نظرم بينابين است؛ يعني نه منفي است و نه مثبت.
+ نوشته شده در ۱۳۹۳/۱۲/۲۵ساعت 20:31  توسط محمدسعیدی(هزاره)
|