قیام هزاره جات دربرابر عبدالرحمن
به اعتراف تاريخ، هزارهها پس از تسليم شدن چارهاي جز قيام نداشتند، ولي عبدالرحمن ميتوانست از اين قيام جلوگيري كند. اگر عبدالرحمن و قواي تحت امر و سركردگان نظامي و طرفداران اليجارياش، انسان ميبودند و با خصلت انساني دمساز و يا اينكه هزارهها را مثل خود داراي حق زندگي و انسان ميشمردند، شايد اين فاجعه عظيمي كه در تاريخ وطن سابقه نداشت به اين شكل فجيع اتفاق نميافتاد. اما عبدالرحمن و طرفداران او، تلاشي را كه در راه جنگ و خشونت و برادر كشي به كار بستند، هرگز براي صلح و آشتي ملي انجام ندادند. اين برخورد، شك و ترديدهاي را به وجود ميآورد كه آيا عبدالرحمن با اين طرح تصفيه نژادي و قومي در هزارهجات تنها بود يا دولت انگليس هم در اين فاجعه بشري شركت داشت؟
از آنجايي كه لقب دلاور اعظم، طبقه اعلاي ستاره هند، بعد از اين قتل عام از سوي ملكه انگليس به عبدالرحمن عطا ميشود، نشان ميدهد كه دولت انگليس از اين اقدام حداقل راضي و خشنوداند. ورنه ميتوانست از اين بابت، اظهار نارضايتي كند. دليل اينكه چرا دولت انگليس از اين اقدام عبدالرحمن راضي بود و حتي سيد جمال الدين معروف بيدارگر مشرق، شاه فارس را تشويق ميكند كه مثل عبدالرحمن (با قتل عام 62% مردم هزاره و شعيه) وحدت ايجاد كند، در جاي ديگر كتاب بحث خواهيم كرد. حال بايد ديد چرا مردم هزاره قيام كردند؟ نميشد بدون قيام مثل ساير نقاط كشور ظلم و ستم عبدالرحمن را تحمل كرد و منطقه را از خرابي نجات داد! مرحوم كاتب كه از نزديك شاهد صحنه بوده و به تمامي اسناد و مدارك حكومتي دسترسي داشته، به اين باور است كه مردم هزاره غير از قيام راه ديگري نداشتند. ايشان مينويسند:
«و با اين كه به وجهه اسبهل مردم هزاره شمال شده سر در خط فرمان نهادند، مردم فوجي در حين اسلحه جمع كردن و علوفه خواستن بنياد ظلم را چنان عريض نهادند كه از دود آن مظلومان فلك ديگر غير از افلاك نه گانه مجسم شد. چنانچه بسيار كسان كشته شده، بسيار زنان و دختران و مردان پرده ناموسشان دريده گشت و آن قدر بيداد بدان قوم روي داد كه قلم از شرح آن عاجز است!
چنانچه سردار عبدالقدوس خان از بيسري مردم نظامي و ايلجاري كه مقرر اسلحه نگرفتن بودند، عرض پرداز حضور شده، نگار داد كه، دست درازي به مردم كرده يك نفر، دو نفر را در هر دره كشته و بسياري از مردم را قتل و محبوس كردهاند. چنانچه خود او مينويسد كه پنجصد نفر مرد و زن محبوس دارم و يوميه دهقانانشان را ضامن گرفته، رها ميدهم. چنانچه بر طبق نوشته وي امر شد كه آدمان غريب بيكاره را رها داده و فسادي را هم بندي نكردي، پي هم روانه كابل بدارد و علاوه بر مردم باغستان اسلحه مردم جاغوري و مالستان را نيز گرفته شد. اما به غايت بيآبي، چناچه گربه را در ميان زير جامه زنان ميانداختند و سينه و فروجشان را به آتش داغ ميكردند كه اسلحه را نشان بدهند.
خصوصاً فرهاد خان كرنيل كه از ارزگان سردار عبدالقدوس خان او را رخصت كرده مأمور جمعآوري اسلحه مردم بوباش و شوي و قلندر و پشتهي شيرداغ نمود. مشاراليه هر چه خواست، كرد و هر چه از ظلم كه از اول خلقت آدم تا به آن دم به وجود نيامده، به فصل و وجود آورده بعد از انجام ميراق، در 10 ماه جمادي الاول ]1309[ با پلتن هزاري و چهار ضرب توپ و يك طرب رساله كه همراه داشت وارد سنگماشه جاغوري شده، اقامه گزيد و برادر و پسر بنيادخان و محمد نبي خان با چهار نفر اربابان مالستان شرفياب حضور والا شدند و پسران جرس علي خان با آن كه تصديق خدمت خود را به پسر سردار عبدالقدوس خان در دست داشتند، مأمور به اقامه كابل شده، عيالهاي جوان و اطفال ايشان طلب كابل شد و نيز امر شد كه كسي به مال و نعيال ايشان مزاحم نشده به كابل رسانند...»[1]
با اين وضع مردم هزاره چه ميتوانست انجام دهند تا چه وقت ميتوانست صبر كنند و بر ظلم، تجاوز و تحقير قواي حكومت و مردم طرفدار حكومت كابل از خود خويشتنداري نشان داده، بهانهاي دست بهانه جويان ندهند؟ اگر اين وضع سر ساير اقوام و مناطق ديگر كشور ميآمد، چكار ميكردند؟ در دنيا، ستمگراني زيادي به قدرت رسيده و مردم كشور خود را قتل عام كردهاند، ولي هيچ ستمگري مثل عبدالرحمن و سركردگان سپاه او با مردم خود بعد از تسليم شدن برخورد نكردهاند. چرا كه آنها چشم خود را به ناموس و سرزمين هزارهها سرخ كرده بودند، نه رام كردن آنها. لذا بهانهاي براي قتل عام و بيرون كردن هزارهها ميخواستند تا آنها را از سرزمينهاي آباد و سرسبز جنوب كشور اخراج كرده به جاي آنها از مردم هندي كه با حكومت روابط قومي داشت، جا دهند!
هدف عبدالرحمن و حكومت او از اين سياست تصفيه نژادي، كاملاً روشن بوده و هست. ولي سياست انگليس از سكوت در برابر اين اقدامات حاكم وابستهاش، هنوز در پرده ابهام قرار دارد كه انگليسيها از اين سركوب چه هدفي را دنبال ميكردند. شايد هدف آنها همين بود كه بين دو قوم بزرگ و مسلمان كشوري كه دوبار قواي امپراتوري را شكست داده و آنها را در دنيا تحقير كردهاند، اختلاف ايجاد ميشد. براستي تخم كينه و دشمني را كه عبدالرحمن در سرزمين افغانستان پاشيد، تا امروز فاشيستها و دشمنان مردم افغانستان از بزر آن درو ميكنند و نمونه آخر آن طالبان بود كه همان سياست عبدالرحمن را به نام ديگري روي دست گرفتند.
بهرحال، سربازان عبدالرحمن كه هزارهجات را بدون مقاومت جدي به تصرف درآوردند چنان به عيش و نوش و ستمگري مشغول شدند كه فراموش كردند در سرزمين اشغال شده قرار دارند. ولي مردم هزاره، نااميدانه انتظار ميكشيدند و در كسي جرأت اقدام وجود نداشت. مرحوم كاتب اوضاع را اينگونه شرح ميدهند:
«الغرض چون سردار عبدالقدوس خان از ارزگان در گيزاب رفت و فرهادخان در جاغوري اقامه گزيد. مردم فوجي و افسران ايشان ظلم بيحد آغاز كردند و مردم به ستوه آمده با اينكه اسلحه نداشتند، در ماه رمضان لوي نيل سنه 1309 كمر به قتل خود بستند و شب هنگام به مگزين و گدام ريخته، محافظين را كشته اسلحه و يراقشان را گرفته، شورش آغاز كردند.
اصل و حقيقت شورش هزاره اين است كه هم در جمعآوري اسلحه بسيار تعدي ديدند و هم سه تن سپاهي در خانه يكي از مردم هزاره ارزگان براي گرفتن تفنگ وارد شده به زن او در شب جبراً زنا كرده، خود او را به سيخ تفنگ داغ همي كردند. و برادر او چند نفر را خبر كرده هر سه تن سپاهي را كشته، بعد مردم دره پالان را واهمه بدنامي بر دل جايگير شده جمعيت كرده به قلعهي كه يراق آن مردم را جمع كرده بودند، ريخته اسلحه را گرفته، محافظين را كشتند. و از اين معني مردم زاولي و سلطان احمد و حجرستان و كل ارزگان دفعةً شوريدند. فقط.
چون خبر به پايه سرير سلطنت رسيد معاجلاً صد سوار رساله دار كه در مقر بود امر شد كه در مالستان نزد كميدان عبدالصمد خان بروند، و مردم ايلجاري وردك و تاجيكه غزنين و هزاره محمد خوجه و چهار دسه و جيغتو را حكم صادر شد كه وارد مالستان شوند و پلتن پنجشيري كه مقيم مقر بود امر شد كه با دو ضرب توپ رسالهي مقيم آنجا در جاغوري رفته به فرهاد خان ملحق شوند. و جرنيل شيرمحمد خان در روز پنجشنبه 16 رمضان با سه پلتن و شش عراده توپ و يك رساله از كابل به راه هزاره بهسود مأمور حجرستان شد. و غلام حيدر خان كيمدان مقيم چله كرر هزاره را خبر داده شد كه پلتن هراتي مقيم شنكي به زودي حركت كند و در چله كور خود را برساند.
و در اين وقت سردار عبدالقدوس خان كه در چوره بود، از صدور امر مذكور مغموم و مخمور گشت و سپهسالار غلام حيدر خان را امر شد كه دو پلتن و شش عراده توب از تركستان به زودي در يكهولنگ ارسال بدارد. و سردار عبدالله خان حاكم قندهار را حكم شد كه علوفه و بارگير و نفري الوسي را بدون مدارا به زودي به سر حد برساند و از آن جمله فرهاد خان كرنيل با افواج ما تحتي خود روي به سوي قلندر جاغوري آورده به محاربه گراييده و قتلهاي سخت روي داد، بسيار كس كشته شد تا كه مردم قلندر پس نشست و فتح نصيب فرهاد خان شد.
و مقارن اين حال مردم دايه و فولاده نيز با محمد الله خان و كميدان عبدالصمد خان و افواج ما تحتي ايشان درآويخته، عرصه را بديشان تنگ ساختند و از سوي قلندر مردم ايلجاري را مندم از لشكر پادشاهي نمود، ايشان به جنگ گراييده چهار نفر از ايلجاري و چهار نفر از قلندر كشته شدند.»[2]
هرگاه كسي اندك وجدان اخلاقي و انساني داشته باشد، در اين قضيه اقدامات عبدالرحمن و سران سپاه او را محكوم ميكند. چرا كه عبدالرحمن اگر انسان ميبود وجدان انساني ميداشت، بايد به جاي دستور حمله از چهار طرف، به سران هزاره و سپاه خود دستور ميداد كه قضيه را پيگيري كنند، عامل شورش را پيدا كنند. واضح بود كه عبدالرحمن خود ميدانست كه طرح از خود او بوده و قواي او مجرم است و بايد جزا داده شوند، سردار عبدالقدوس خان از فشار وجدان نه، از ترس عبدالرحمن كه شايد او را محاكمه كند، ديوانه شد. نجاسات خود را ميخورد و شايد به دروغ خود را ديوانه انداخته بود تا عبدالرحمن او را محاكمه نكند. اما عبدالرحمن كه خواهان همچو روزي بود نه تنها او را محاكمه نكرد كه او را دلداري داد و برايش دارو و درمان فرستاد.!
مردم هزاره كه گمان ميكردند شايد عبدالرحمن به عنوان يك حاكم جنايات افسران و سربازان خود را نسبت به مردم رعيتي و تسليم شدگان محكوم كند! با مشاهده حمايت او از جانيان، نااميدانه دست به قيام زدند. ميران تسليم شده نيز يكي پس از ديگري در صف قيام كنندگان پيوست. دولت انلگيس كه از نزديك شاهد صحنه بود هيچگونه عكس العملي از خود در اين باره نشان نداد، در حالي كه جاسوسان او در تمامي صحنهها حضور داشت و وقايع افغانستان را از نزديك زير نظر گرفته بود.
ايران و روسيه هم در آن شرايط چون با انگليس روابط حسنه داشتند، در برابر اين جناياتي كه در همسايگيشان رخ ميداد، بيتفاوت ميماندند. مردم خود كشور به لحاظ تبليغات مذهبي و نيز عدم ارتباطات، نه تنها در برابر اين اقدام حكومت از خود مخالفت نشان نداده كه مشوق نيز شدند، چون اسراي هزاره را بسيار ارزان از بازارها ميخريدند. تيمور خانف محقق روسي زبان استاد شرق شناسي دانشگاه دوشنبه كه منابع فراوان اتحاد شوروي وقت را در اختيار داشته درباره ظلم و تعدي قواي حكومتي نسبت به هزارههاي تسليم شده و عوامل قيم مينويسد:
«عساكر افغان كه سني مذهب بودند، علناً رؤساي روحاني هزارههاي شيعه مذهب را مورد تحقير قرار ميدادند.
هزارهها از زنان خويش محروم ساخته ميشدند و دختران هزارهها را از فاميلهايشان جدا ميكردند، يك تن از جاسوسان عبدالرحمن خان كه به هزارهجات رفته بود براي امير كابل نوشت كه افسران و درجه داران عسكري افغان در رأس آنها عبدالقدوس خان دختران بزرگان هزاره را به زور ميگيرند كه براي هر يك ايشان يك و يا دو دختر ميرسد، آنان تمام وقت خود را به خوشگذراني و مستي ميگذرانند. به خاطر ترس از دست دادن نفوذ و قدرت خويش، عمال دولت هميشه كوشش ميكردند تا ميرها و بزرگان هزارهها را مورد شكنجه و حبس قرار دهند. محبوسين به كابل آورده شده در زندانهاي مخوف انداخته ميشدند و حتي ميرهاي كه مطيع سلطنت عبدالرحمن خان بوند نيز بعضاً محبوس ميگشتند (ميرها و بزرگان طايفه سلطان احمد، زاولي و ارزگان). از كابل براي عبدالقدوس خان هدايت داده شد كه هر چه تعداد كربلايي، زوار، سيد و ارباب در مناطق جديد التسخير هزارهجات باشد، بايد به كابل اعزام شوند. كساني كه به اطاعت و وفاداري امير كابل معروف بودند به مناصب دولتي مقرر ميشدند و كساني كه بيطرف ميماندند به مناطق ديگر افغانستان تبعيد گرديده و اشخاصي كه مورد سوء ظن بودند و در كابل نگهداري ميگرديدند تا هيچ يك از آنها هرگز فكر شورش را حتي در سر نيز نپرورانند. اقدامات متذكره جمعاً سبب آن شدند تا هزارههاي مناطق جديد با يكديگر متحد شوند و دست به شورش بزنند. «زراگري» طبيب شخصي امير عبدالرحمن خان درباره قيام ملت هزاره مينويسد:
«هزارهها آماده هستند كه ماليات سنگين به پادشاهشان بدهند، ولي آمادهي تحمل اعمال زور و ظلم نبوده و از فشار عساكر اعليحضرت به جان آمدهاند.»
بايد يادآور شد كه همزمان با تكميل شدن تسخير مناطق جديد هزاره نشين، فيودالهاي افغان نيز درجهي ظلم و جبر خود را حتي در مناطق سابق هزارهنشين با شدت هر چه تمامتر استقرار دادند.
براي تسريع عمليه اشغال سرزمينهاي هزاره، عبدالقدوس خان، ميرهاي دايكندي، دايزنگي و ديگر قبايل را دستگير و با دستهاي بسته روانه كابل ساخت و به اتهام عدم اطاعت آنها را محكوم كرد، زمينهاي زراعتي دوباره اندازهگيري شدند تا ماليات جديد بر آنها وضع شود.
اين اقدامات موجب گرديد كه بنا به قول فيض محمد خان، مردم هزاره دست به شورش بزنند، زيرا متجاوزين و ظالمان مورد بازخواست قرار نميگرفتند.
بنابراين تا شروع دهه نهم قرن نوزدهم اوضاع در هزارهجات چنان اعمال ميشدند، براي ملت هزاره هيچ راه ديگري جز قيام مسلحانه باقي نمانده بود.»[3]
همه مؤرخان منصف و بيطرف به استثناي مؤرخان فاشيست مآب به اين باوراند كه هزارهها چارهاي جز قيام نداشتند. چرا كه دستورات عبدالرحمن و اقدامات سختگيرانه و غير انساني افسران و سربازان او در حق مردم هزاره، براي هيچ انساني قابل تحمل نبود، لذا همان طوري كه قبلاً نقل شد، مردم قيام كردند، اما به شدت سركوب شدند و اين قيام بهانهاي شد براي نابودي كامل هزارهها از مناطق حاصلخيز و مورد نظر افغانها. در حقيقت جنگ براي همين منظور راه انداخته شده، ولي هزارهها از درك آن عاجز بودند و يا اين كه درك ميكردند و راه جلوگيري از افتادن به آن دام برايشان ميسر نبود.
بهرحال، قيام آغاز شده بود، مردم هزاره براي اولين در تاريخ خود كه مشحون از اختلافات و پراكندگيهاست، متحد شدند. قواي حكومت در تمامي جبهات به سختي شكست خورد، اما چون هزارهجات در محاصره بود و زمينه تداركات براي قواي متجاوز از هر طرف فراهم، پيروزي هزاره ها دوام نكرد. تقريباً جنگ در تمامي مناطق هزاره نشين از شمال تا جنوب شعله ور گرديد. در شمال هزارهها تا آق رباط ميان باميان و يكهولنگ قواي حكومت را شكست داده گدام سركاري را تصرف كردند. در جنوب، نيلي، تمزان، چلهكور، گيزاب، ارزگان، بوباش قلندر، پشة، شيرداغ، زاولي، سلطان احمد، زردك، حجرستان، چقماق، ميرآدينه و غيره صحنه نبرد خونين قرار گرفت.
عبدالرحمن كه اوضاع را بحراني يافت و قواي خود را در حال شكست، تمام گفتههاي قبلي خود را فراموش كرد، تعهدات خود را با مردم هزاره كنار گذاشت، لذا به همان حربه كهنه اختلاف مذهبي توسل جست! او به عنوان يك ناجي اسلام، كفريت مردم هزاره را صادر نمود. علماي درباري را جمع كرده از آنها فتواي كفريت هزاره را گرفته در سراسر كشور پخش و نشر نمود و تمام مردم كشور را به جهاد عليه شيعيان هزاره دعوت نمود. افغانها (پشتونها) كه از قبل فكر تصاحب زمينهاي حاصلخيز هزارهها را در سر ميپرورانيدند، جهاد با كافران را بهانه قرار داده از هر طرف هجوم آوردند.
ولي در بسياري نقاط كساني كه از ظلم و ستم عبدالرحمن و حكومت او به ستوه آمده بودند، قيام هزارهجات مايه دلگرمي آنها شده، به نحوي بناي مخالفت آغاز كردند. محمد عظيم بيگ كه از عبدالرحمن لقب سرداري گرفته بود، تغيير موضع داده در صف مبارزان قرار گرفت و به زودي رهبري قيام به عهده او افتاد و قاضي عسكر رئيس طايفه فولاده همكار و ياور او گرديده محمد عظيم خان از تمامي مردم هزاره و سران هزاره خواست كه در قيام شركت نمايند كه اين دعوت تقريباً از سوي تمامي هزارهها مورد قبول واقع شد. طبق برخي گزارشات حتي برخي از همكاران نزديك حكومت نيز خواهان سرنگوني عبدالرحمن بودند، ولي جرأت بيان آنها نداشتند، به اين خاطر بود كه عبدالرحمن سراسيمه از تمامي امكانات عليه اين قيام استفاده كرد. تيمور خائف در اين باره مينويسد:
«اين حمايت و پشتيباني از شورشيان با وجود اينكه به شكل فعالانه و با انرژي كامل و يا به صورت علني صورت نگرفت، باز هم آن گونه حمايتها از شورشيان ممكن بود براي امير عبدالرحمن خان بسيار خطرناك تمام شود، كه بدون شك عبدالرحمن از اين جهت نيز نگرانيهاي داشت، لذا عبدالرحمن خان براي سركوبي شورشيان تمام قواي مسلح و نيروي اقتصادي و غيره امكانات خود را بسيج نمود.
بعد از آن كه تمام ميران و بزرگان قوم هزاره با اعضاي پيمان اعلان جنگ عليه امير عبدالرحمن خان جلسهي خود را خاتمه دادند به مناطق تحت نفوذ خود حركت كردند، آتش جنگ نيز با نيروي تازهاي جان گرفته شعلهورتر گشت، ميران دايكندي، باقر بيگ، محمد رضا بيگ، و محمد جان بيگ نيز به شورشيان پيوستند. ساكنان كجران (اسكه) گيزاب تخران ]تمزان[ دست به شورش بردند و بزرگان جاغوري، قلندر، شيرك ]شيرداغ[ و پشة نيز به شورشيان پيوستند.
عمال دولت در تمام درهجات از حاكم تحصيلدار از ترس جان هزارهجات را ترك گفته به طرف كابل فرار نمودند. شورشيان آن عده از ميرها و بزرگان خويش را كه با امير كابل مراوده و يا دوستي برقرار كرده بودند نيز به قتل رساندند.
در ماه ذي القعده (1309 هـ / 1892 م) طايفه دايزينيات نيز قيام كرد، شورش تمام طايفه دايزينيات را به جنون افغانستان صادر كرده بود، مردم دايزينيات كليه مأمورين دولتي را كه در سر حدات بود و باش داشتند قرار ميساختند. تمام قسمتها و استحكامات سر حدي با روپيه را متصرف شدند، در قبال اوضاع مذكور روسيه هدايت اكيد و فوق العادهاي به اين شرح عنوان مأمورين خود صادر كرد «براي ما لازم نيست تا در مبارزه ميان هزارهها و جمشيديها عليه حكومت افغانها دخالت نمائيم.» هدايت مذكور در نامهي رسمي وزارت خارجه روسيه، عنواني وزارت دفاع روسيه نوشته شده بود كه به تاريخ (17 مي 1892) را در پاي ورق نشان ميدهد.
شورش تمام سرزمين هزارهجات را در برگرفت و حتي مأمورين هزارگي كه در دربار امير كابلي كار ميكردند و همچنين عساكر هزاره كه در ميان فوجهاي امير بودند، راه هزاره جات را در پيش گرفته و به شورشيان پيوستند.
شورشيان تمام ذخاير خوراكه و حبوبات دولت را كه در هزارهجات موقعيت داشتند، متصرف شدند. با عجله و در تمام راههاي استراتژيكي عمده استحكامات برپا كردند تا بهتر قواي ضربتي و تصفيوي امير را توقف دهند... اين حقيقت بدان جهت بسيار ارزنده و مهم است كه هزارهها براي اولين بار توانستند موانع قبيلوي و طايفوي ميان خود را از بين ببرند و با يكديگر متحد شوند، بايد يادآوري كرد كه بزرگان بعضي از طوايف از قبيل فولادي، مالستان و بعضي كلانهاي جاغوري (باغچري، يزدري، عتاك و غاري) يك قسمت از طايفه بهسود، دايزنگي، دايكندي، كلانهاي ساكن غرب غزني حبش و شوي قيام نكردند و هنوز هم نسبت به امير عبدالرحمن خان وفادار مانده بودند...
شورش هزارهها براي امير عبدالرحمن خان و اطرافيان وي بسيار خطرناك و حتي مرگبار بود. فيروز كوهيها و جمشيديها نيز به شورشيان پيوستند، ازبكهاي ميمنه و حتي والي آنها محمد شريف خان از شورشيان با دلسوزي حمايت كردند.... ساكنين خوست و ساكنين كابل و كوهستان نيز به حمايت شورشيان برخاستند و خوش بيني خويش را به آنها نشان ميدادند، در اين ميان ساكنين كابل كه با رژيم اسبتدادي امير عبدالرحمن خان مخالف بوده و آتش شورش را شلعهور ميساختند. آنان معلومات رسمي دولت و امور حربي را به شورشيان مي رسانيدند...
بالاخره عبدالرحمن خان مجبور شد تا متوجه خطرناك بودن اوضاع شود. امير كابل جهاد مقدس بر عليه هزارههاي كافر و عصيانگر اعلام كرد. براي اشخاصي كه در جنگ عليه هزارهها شركت ميكنند مال و دارايي هزارهها به حيث جايزه داده ميشود و زنها و اطفال هزارهها به كنيز و غلام تبديل خواهند شد. براي سركوبي شورشيان هزاره، نيروهاي بسيار زياد جمع آوري و تهيه شده بود كه تقريباً 40 فوج پياده نظام، ده هزار سواره نظام كمكي با صد ميل توپ صد هزار پياده و بيست هزاره سواره مسلح عادي و غير نظامي كمك بودند.
كوچيهاي افغان با علاقهي فراوان و انرژي زياد در مبارزه جهاد مقدس اشتراك ورزيدند،آنان با علاقه و محبت زياد اعلاميه عبدالرحمن خان را شنيده گروه گروه به جنگ ضد هزارهها ميشتافتند.
بدون شك يكي از علتهاي عمدهاي كه سبب گرديد تا كوچيهاي افغان به جنگ هزارهها علاقه پيدا كنند،همان موجوديت رفيقهاي سربند و چراگاههاي مساعد در هزارهجات بود، زيرا قبلاً هزارهها به صورت قطع اجازهي استفاده از چراگاههاي را براي كوچيان افغان نميدادند. لذا امكان نداشت كه صاحب چراگاههاي وسيعي شوند كه سابقاً نيز بر سر آنها بين كوچيها و هزارهها جنگهاي زيادي صورت گرفته بود.
بسيج عمومي ضد هزارهها و يا آمادگي براي جنگ در قندهار، فراه، هرات، كهمرد سيغان، كابل، واخان، شبرغان، مزار شريف، بدخشان ، غزني و جلال آباد به اوج خود رسيد... انگليسها براي عبدالرحمن خان پيشنهاد كردند تا اجازه دهند چند نفر افسر انگليسي را به حيث مشاور نيروهاي مسلح حكومت در منطقه هزارهجات براي سركوب كردن هزارهها بفرستد، ليكن امير عبدالرحمن خان پيشنهاد مذكور را رد كرد...»[4]
با تمام تواني كه مبارزان هزاره از خود نشان دادند، نتوانستند، پيامد جنگ را به سود خود تغيير دهند،چرا كه از چهار طرف در محاصره بودند. مردم هزاره بادغيس به غروري توسط نيروهاي هرات سركوب شدند. ازبكهاي ميمنه با اينكه در قدم اول پيروزيهايي به دست آوردند، ولي به زودي شكست خورده متواري شدند، راه ورود قواي حكومت به هزارهجات از هر طرف باز شد. ولي آنچه هزارهها را در تنگنا قرار دادن همان فتواي علماي سني بود كه به دستور عبدالرحمن كفريت مردم هزاره را اعلان كردند.
اين حربه، سنيهاي متعصب را با تمام مخالفتها و نارضايتيها از حكومت كابل،به جنگ عليه هزارهها كه عموماً شيعه مذهب بودند، ترغيب نمود. همان طوري كه اشاره عبدالرحمن در سراسر كشور عليه هزارهها اعلام جهاد داد. و اين فرصت خوبي را براي انتقام جويان ميسر ساخت. از همه بيشتر كوچيهاي افغان از آن استقبال كردند كه به نفقل از تيمور خائف انگيزه آنها را ياد آور شديم و بقيه مردم نيز انگيزههاي خاصي داشتند.