هزاره پیوند

پدر! لبخندبزن

بنام خدا
پدر لبخندبزن که با لبخند تو، لبان خدا به گل می نشیند.
پدر،سرت بالا بگیر که سرداران را توسرداری.
لبخند بزن که بالبخند تو بهار به بلوغ می رسد
پدر،سرت بالا بگیر ولبخندبزن تا خدا با تو لبخند زند
تواگرنخندی !خورشید گیسوپریش می شود
قمر گونه اش قیرگون می شود
ناهد سیب سرخ گونه هایش را کرم می جود
زهره به حنجره اش خنجر می خورد
پروین،پرواز خیالش را از یادمی برد
شهلا غنچه لبانش به خزان می نیشند
صنم از غصه شیشه جانش ترک ترک!
پدر سرت بالا بگیر تا خورشید آیینه گردان چشمان زیبای تو باشد
ستاره زلف به مژگانت گره زند
شقایق در مزرعه ابروانت پیرهن گلدارش را به گردبلورین ساقش بچرخاند تا ملائک به رقص آیند!
پدر سرت بالابگیر ولبخند بزن که با لبخند تو خدا لبخند می زند
پدر پدر پدر چرا غمگینی؟دلتنگ کدامین واقعه یی؟
زخم کدامین داغ ناسور دردل داری؟
داغ افشار یا یکاولنگ ؟ غم کابل یا غصه ی مزار؟
چرا غمگینی؟ ای مهربان بابای عالم!
مگرتو نبودی که به بهار شکفتن آموختی وبه لاله بالیدن؟
پدر سرت بالا بگیر ولبخند بزن که خدا با لبخند تو لبخند می زند
وای پدر!تواگر نخندی که بخندد؟
سرت بالا بگیر ودلگیر فرزندانت نباش
افشار ریشه در تاریخ گسترانده وتاریخ رارقم زد.
یکاولنگ مزار سرباز گمنام تاریخ وطوافگاه سربدارانِ در جست وجوی عدالت شد.
بامیان بام جهان شد وکوی قاف دانش ها
بودا دیگر بار به پا می ایستد تا توراسلام کند.
سرت بالا بگیر که خون ابوذرهای تو تاریخ رارنگ می زند ودر مکتب تو تفسیر می گردد
دیگر دلگیر سوسن یاسمن نباش که گیسو پریش شوند
دیگر دلگیر اصغرنباش که شش ماهه پرپر گردد
سرت بالا بگیر ولبخند بزن که با لبخند تو خدا لبخند می زند
سرت بالا بگیر سرت بالا بگیر سرت بالا بگیر
لبخند بزن لبخند بزن، لبخند که با لبخند تو، لبان خدا گل به می نشیند.
اسدالله جعفری
+ نوشته شده در  ۱۳۸۸/۱۲/۲۵ساعت 21:55  توسط اسدالله جعفری  |