هزاره پیوند

گزارش ازاردوگاه(سلیمانخانی تهران)

گزارش از اردوگاه سلیمانخانی:

 وقتی از در رفتم داخل،دم در زیاد نفر نبود کمی آن طرف تر رفتم دیدم دو-سه تا صف کشیدن که حر صف تقریبا" حدود دوصد نفر به نظر می آمد.

 وقتی به چهره های مردم نگاه می کردی مات ویخزده معلوم می شد؛ولی وقتی خوب به چهره های شان خیره می شدی متوجه میشدی که درون این چهره های یخزده پور از احساسات وعواطفی است که در گلوی شان خفه شده

از جمله دوچیز مرا خیلی متوجه خودش کرد. اول اینکه حدود بیست تا سی اتاقک در یک رسته بود که روی درهایش نوشته بود:< کمسریای عالی سازمان ملل متحد >ولی همه در ها بسته بود هیچ کس داخل اتاقها نبود.
دومین چیز که توجه مره جلب کرد شعری بود که با خط درشت بغل دیوار اردوگاه نوشته شده بود:
بنی آدم اعضای یکدیگر اند -که درآفرنش زیک گوهر اند
چو عضو بدرد آورد روزگار -دیگرعضو ها را نماند قرار
وقتی این شعر را خواندم به یاد سعدی شاعر بزرگ پارسی افتادم که وقتی جناب سعدی چنین شعری گفته، چرا موقعیت زمانی ومکانیش را هم نگفته که باید این شعر کجا بکار رود کجا به کار نرود.

وقتی با چند تن از کسانی که کارتش را گرفته بودن صحبت کردم ،می گفتن نصف شب آمدن کنار خیابان خوابیدن تا توانستن امروز کارت شانرا بگیرن. بعضی ها می گفت سه روز -چهار روز آمده هنوز نتوانسته کارتش را بیگیره علت را جویا شدم می گفتن کارمندانی اردوگاه کار نمی کنه، کار مردم را
راه نمیندازه یک دفعه میره چای میخوره باز میره میوه میاره میخوره باز بیست دقیقه ده دقیقه با تلفن صحبت میکنه.

از همه دردناک تر پیرمرد بود که وقتی به عملکرد کارکنان اردوگاه اعتراض کرد، طوری مورید ضرب و شتم قرار گرفت که یک لحظه فکر کردم دیگه زنده نمیشه. و درد ناک تر ازون زنی بود که وقتی گفت شوهرش رفته افغانستان وفوت شده باید کارت را به من بدی، یکی از کار مندان  طوری با او حرف میزد که انگار خودش ناموس ندارد. می گفت به من رفتی نداره یا برو الان شوهر پیدا کن یا کارت نمیدم وباخودش میخندید . نظر یادت نره


برچسب‌ها: اردوگاه سلیمانخانی, مهاجرافغان, کارت مهاجرین, رفتار با مهاجرین
+ نوشته شده در  ۱۳۸۷/۱۰/۰۸ساعت 1:13  توسط محمدسعیدی(هزاره)  |