اینجا تهران ساعت 13 به وقت ایران
اینجا تهران ساعت 13 به وقت ایران
هوا گرم است و مه آلود ومن در کوچه های دورو دراز تهران دنبال آدرس اتاق بچه مامایم می گردم ساعت 13 ظهر است و همه جا ساکت و بدون سرو صدا ست متر با سرعت زیاد سکوت را میشکنه و با داپس داپس صدای تیپش به سرعت زیاد از کنارم رد می شود چند تا کلاغ در شاخه درخت غار غار میکنه کمی آنطرف تر صدای گریه دختر بچه را میشنوم بطرف صدا میرم، دم در خانه ی که سر کوچه است دختر بچه8-9 ساله هزاره گی با یک کیف مدرسه ی نشسته و گریه میکنه کنارش میرم تا ماجرا را جویا شوم که مادرش ازداخل خانه آمد و شروع کرد به نوازش دخترکش تا به خانه بر گرده حس کنجکاوی ام اجازه نمی دهد که همین طوری ازکنارش رد شوم رفتم جلو گفتم: خواهر ببخشید این دختر شما ست گفت : بلی گفتم چیزی شده گفت نه برارجان چه بیگم این دخترم مدرسه را خیلی دوست داره قبلامیرفت مدرسه خودگردان افغانی ها اما حالا دیگر مدرسه های افغانی ها را جمع کردن این نمی تانه مدرسه بره میگم: خوب چرا مثل بقیه در مدرسه ایرانی ها ثبت نام نکردید میگه:پدرش کارت نداره برای همین قبول نمی کنه
خوب خواهر ببخشید من دنبال این آدرس میگردم با اشاره دست خیابان را نشان میده آن خیابان کوچه دوم راه میفتم بطرف ادرس سر خیابان میرسم انجا دیدم چند تا کارگر هزاره گی در آفتاب داغ سخت مشغول کار هست خیابان را با آسفارد لکه گیری می کنن حس کنجکاوی ام دوباره اجازه نمی دهد از کنارشان بدون حرف بگذرم
برای شان سلام می کنم و یکی از انها با لبخند جواب سلامم را میدهد و دوباره مشغول کار میشود یک مهندس دفترچه در دست داره ودر کنار آنها استاده وراه به راه داد میزنه بجنبید، دوباره میخواهم ادرس را ازآنها بپرسم تا میگم ببخشید این ادرس کجا ست یکی از آنها تا میخواهد آدرس را نشانم دهد که مهندس دوباره داد میزنه بجنبید و من بدون جواب میمانم به خود اجازه میدهم که به مهندس اعتراض کنم اما جوابم را با لهن توهین آمیز میدهد، اینجاست که میفهمم تمام ایرانی ها از ما متنفرند تاحالا فکر میکردم که آنهای که درسطح بالا هست اداب معاشرت را میداند
براهم ادامه میدهم بلاخره ادرس اتاق بچه مامایم را پیداکردم از سر کوچه دیدم که انتهای کوچه یک ساختمان نیمه کاره است رفتم داخل ساختمان بچه مامایم را صدازدم زود آمد وبعد از احوال پرسی راهنمای کرد طرف اتاقش اتاقش در زیر راه پله بود ادم فقط میتوانیست درحالت رکوع حرکت کند سقفش خیلی پاین بود بجوز بچه مامایم دو نفر دیگر هم دراتاق بود بعد از احوال پرسی با انها یکش رفت چای بگذاره بچه ماما یم هم تمام وسایل ش را جمع کرده بود میگفت: پس فردا حرکت میکند طرف افغانستان از افغانستان برایش تلفن شده بود که زود خودش را برساند نگران بود که خدا کنه اتفاق بدی برای خانوادش نیوفتاده باشد، کانرول تلویزون را برداشتم و کانال های مهواره را عوض میکردم که به شبکه طلوع برخوردم پارک زیبای کابل را نشان میدادکه همه جایش گل کاری شده بود باخود گفتم اگر این افغانستان باشد خیلی قشنگ است در همین فکرها بودم که تصویر عوض شد وخیابان های کابل را نشان میداد که بچه های خورد سال 5-6 ساله سخت مشغول گرفتاری های روزمره روزگار است و دست فروشی میکنند. یک باره تمام تصویر های ذهنم درباره افغانستان بهم ریخت کانال را عوض کردم زدم روی شبکه اریانا که داشت از بامیان گزارش پخش میکرد وتصاویری از بامیان نشان میداد و گزارش میداد:اینجا بامیان است قرن بیست ویک هنوز هم مردم این سرزمین کهنسال درغارها زندگی میکند،از دیدن تصاویر غم انگیز خیلی ناراحت شدم و تلویزون را خاموش کردم کمی با بچه مامایم صحبت کردم و اوهم از دلیل افغانستان رفتن بی موقعش گفت که خیلی نگران است خدا کند اتفاق بد نیفتاده باشد
بعد از کمی صحبت نگاه کردم به ساعت دیدم نزدیک پنج است با بچه مامایم خدا حافظی کردم اشک در چشم هایش جمع شد گفت: ازانکه نتوانستم در خانه شما بیایم وبا همه خدا حافظی کنم مرا ببخشید اگردوباره ندیدم حلال کن، من هم گریم گرفت نتانستم خودم را کانترول کنم تا دم در مرا همراهی کرد و با خداحاظی دوباره اون به اتاقش بازگشت ومن راه افتادم که برم به طرف استگاه اتوبس که یک دفعه یادم آمد که یک کتاب کامپیوتر لازیم دارم کتاب که من میخواستم فقط در همین منطقه بود رفتم بازار کتاب داخیل دوکان که سر در ورودیش نوشته بود کتاب و کامپیوتر گفتم :ببخشید شما کتاب آموزش کورل دارید؟با کمی مکس و تعجب گفت بلی پولش را حساب کردم میخواستم بیام بیرون که گفت :من اولین بار است که میبینم یک افغانی کتاب آموزش کامپیوتر میخره خیلی ناراحت شدم اما خودم را کانترول کردم و در جوابش گفتم:افغانی های که کاپیوتر یاد داشته باشد اصلا در ایرا ن نمی اید
از دوکان آمدم بیرون رفتم کنار خیابان میخواستم با تاکسی بیایم اما پول کم داشتم رفتم استگاه اتوبس درآنجا هیچ کس نبود منتظیر نشستمم چند دقیقه طول کشید دیدم یک خانواده هزارگی یک مرد و سه تا بچه کوچک با یک زن آمدن استگاه ده دقیقه نشستیم اما اتوبس نیامد،بلاخره سکوت بین ما شکسته شود و ازمن پرسید:ببخشی همشهری بچه کجای؟گفتم:بچه هزارستان مکس کرد و با خودش درحالت کشیده گفت هزااااارستان،ازش پرسیدم :ببخشید شما کجا میری گفت ما میرم( توپ خاخه) گفتم ببخشید انجا منزل تان است؟گفت:نه برار جان مشکلات من خیلی زیاد است زنم بیماراست قلبش باید عمل شوه ده میلون تومن خرج داره چند بیمارستان بردم که بستری کنم هیچ جا قبول نمی کنه هرجا میرم میگه باید کارت داشته باشی کارتم هم پارسال بخاطر پرداخت نکردن عوارض شهرداری باطل شده حالا نمی دانم چه کار کنم، به او رفتن به دفتر سازمانملل را پیشنهاد میکنم میگه:اونجا هم رفتم فقط پنصد هزار داده نمیدانم چه کار کنم خوب خدا مهربان است باهم گپ میزدیم که اتوبس آمد رفتیم سوار شدیم داخل اتوبس خیلی شلوغ بود جا حتی برای سوزن انداختن هم نبود همه بهم چسپیده بودن سروصدا وغال مغال بود یکی می گغت همه اتوبس را افغانی ها پرکرده اگر اینها نباشد اتوبس خالی میشه دیگری میگغت افغانی ها هم به اندزه ما شاید هم بیشتر برای ابادی ایران زحمت میکشه هرکس روزی خودش را میخوره ، بلاخره رسیدم خانه خیلی خسته شده بودم رفتم خانه دیدم برادر بزرگم نیست جویا شدم گفتن: یکی از فامیل ها فوت کرده رفتن آنجا با کمی مکس فهمیدم که فوت شده زن میان سالی بود که بعد از انکه تنها پسر 12 ساله ش از ساختمان چهار طبقه پاین افتاد و سکته مغزی شد مدام بیمار بود وبلاخره اوهم رفت دنبال پسرش و تنها دختر هفت ساله ش را با پدرپیرش تنهاگذاشت دنیا عجب خشن است
بعد ازخوردن چای کمی به فکر رفتم که تلفن زنگ خورد تلفن را برداشتم شوهر خواهرم بود میگفت امروز مئمور های قلابی آمده خانه و تمام طلا ها وپول نقد را با خودش بورده خیلی ناراحت شدم اما خودم را کانترول کردم و به او گفتم خون سردی خورا حفظ کنه وبه ارامش دعوت کردم، ماجرای پنج سال پیشش یادم آمد پنج سال قبال هم خانه ی را که اجاره کرده بود پنج میلیون پولش را صاحب خانه پس نداده بود وتا امروز صد بار هم شکایت کرده اما به هیچ جای نرسیده
بفکر فرو رفتم : چرا ما اینهمه بد بخت هستیم ؟ آیا ما ابراهمیان هستیم که تا ابد باید قربانی بدهیم ؟و یا اسماعیلیان هستیم که تاابد باید قربانی شویم ؟پس کو اون قوچ بهشتی که مارا از قربانگاه نجات بدهد چرا قربانی ما قبول نمی شود؟آیا فقط قربانی یهودیان قبول میشود؟چرا سرنوشت باما بد آورده؟ چراچراچراچرا........................
مطالب دیگر:
حضورامریکادر منطقه وتجزیه پاکستان - یکشنبه سی ام فروردین 1388
خیابان های قندهار اسفارد شدو خیابان های بامیان بزودی کاه گیل می شود! - سه شنبه بیست و پنجم فروردین 1388
قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان وغوغاسالاری های جهانی - دوشنبه بیست و چهارم فروردین 1388
قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان ورسوایی های اخلاقی متولیان مذهب - جمعه بیست و یکم فروردین 1388
ریس محکمه شهری از سوی مردم دایکندی لت کوب شد - جمعه بیست و یکم فروردین 1388
باران غم - یکشنبه شانزدهم فروردین 1388
دیدار آیت الله هاشمی رفسنجانی باآیت الله العظمی فیاض ودرس های آن برای جامعه هزاره - سه شنبه یازدهم فروردین 1388
مؤلفه های جامعه مدنی در اندیشه شهید مزاری - دوشنبه دهم فروردین 1388
نو عروس در شب زفاف توسط داماد بقتل رسید - چهارشنبه پنجم فروردین 1388
نمایشگاه سه روزه نقاشی هنرکده غلغله افتتاح شد - دوشنبه سوم فروردین 1388
برگزاری میله گل سرخ در مزار شریف با اشتراک وزرای خارجه سه کشور فارسی زبان - دوشنبه سوم فروردین 1388
نوروز باستان - جمعه سی ام اسفند 1387
سخنرانی خانم عذرا جعفری، شهردار ولایت دایکندی - چهارشنبه بیست و هشتم اسفند 1387
بزرگداشت از چهاردهمین سالگرد شهادت بابه مزاری در شهر کویته - پاکستان - دوشنبه بیست و ششم اسفند 1387
اقلیت نشین اسماعیلیان ولسوالی ورسج مورد ( توهین و تحقیر مذهبی ) قرار گرفت! - یکشنبه بیست و پنجم اسفند 1387
گل سرخ - شنبه بیست و چهارم اسفند 1387
مبارزات رهبر شهيد در عرصه هاي سياسي و فرهنگي - شنبه بیست و چهارم اسفند 1387
متعلمین هزاره شهر کویته در امتحان بورس تحصیلی هندوستان گل کاشتند. - جمعه بیست و سوم اسفند 1387
تظاهرات یک هفته ای تاجران شهر کویته بر ضد کشتار هزاره ها در این شهر - چهارشنبه بیست و یکم اسفند 1387
نبرد فکری و عقلانی رهبر شهید مزاری - سه شنبه بیستم اسفند 1387
دست تروریستان خون آشام امروز نیز به خون دو تن از هموطنان بی گناه ما در کویته آغوشته شد - دوشنبه نوزدهم اسفند 1387
مراسم چهلم شهید حسین علی یوسفی - دوشنبه نوزدهم اسفند 1387
در طول هفته جاری دوازده تن از هزاره های کویته شهید شده اند - چهارشنبه چهاردهم اسفند 1387
گزارش کوتاهی از سمینار "افغانستان، کوچیها، مسائل وراهکارها" - سه شنبه سیزدهم اسفند 1387
متاسفانه زمزمه های چندین پارچگی به گوش می رسد - دوشنبه دوازدهم اسفند 1387
نامه سرگشاده مردم افغانستان به باراک اوباما درباره ی انتخابات رياست جمهوری افغانستان! - دوشنبه دوازدهم اسفند 1387
پشتو-ونداليسم؛ - جمعه نهم اسفند 1387
زنان هزاره پیشتاز در عرصه سیاست - شنبه سوم اسفند 1387
هزاره که هرگز افغان نشود!... - سه شنبه بیست و نهم بهمن 1387
فاجعه افشار در قلب تاریخ زنده خواهد ماند - یکشنبه بیست و هفتم بهمن 1387
ملا تروجان های پاکستان... - جمعه بیست و پنجم بهمن 1387
خوست پيشتاز باز سازي !! - دوشنبه بیست و یکم بهمن 1387
رهبر شهید:درمقابل همه ی مردم هزاره یک راه وجود دارد و آن وحدت و یکپارچگی آنهاست - دوشنبه بیست و یکم بهمن 1387
درسر زمین هزاره ها و کوهستانهای فرا موش شده چه خبر؟ - دوشنبه بیست و یکم بهمن 1387
زندگینامه داکتر رمضان بشردوست - یکشنبه بیستم بهمن 1387
جنگ شیعیان مقدس و شیعیان زشت روی افغانستان - سه شنبه پانزدهم بهمن 1387
گوانتانامو های ایران ! - یکشنبه سیزدهم بهمن 1387
از ادامه سیاست(عبدالرحمن )جلوگری کنید! - پنجشنبه دهم بهمن 1387
خلاصه ای از بیوگرافی شهید حسنعلی یوسفی: - دوشنبه هفتم بهمن 1387
رئیس جمهور بی کفایت به زندگی ننگینش ادامه میدهد! - جمعه چهارم بهمن 1387
زندگی قوم هزاره درایران - شنبه بیست و هشتم دی 1387
شاعران هزاره نوکران قوم فارس؟ - جمعه بیست و هفتم دی 1387
کوچ اجباری و اثرات فرهنگی واجتماعی آن برجامعه هزاره - شنبه بیست و یکم دی 1387
قیام هزاره جات دربرابر عبدالرحمن - پنجشنبه نوزدهم دی 1387
زندگی نامه آیت الله محقق کابلی - پنجشنبه نوزدهم دی 1387
زنده گی نامه ی عبدالعلی مزاری . - پنجشنبه نوزدهم دی 1387
زندگی نامه و آثار فیض محمد کاتب - پنجشنبه نوزدهم دی 1387
عبدالخالق هزاره - پنجشنبه نوزدهم دی 1387
منشاء نژادی هزاره ها - پنجشنبه نوزدهم دی 1387
ساختار قومی و نهادهای سیاسی- اجتماعی مردم هزاره - پنجشنبه نوزدهم دی 1387
درویش علی خان هزاره - جمعه سیزدهم دی 1387
گزارش ازاردوگاه(سلیمانخانی تهران) - یکشنبه هشتم دی 1387
موسقی واشعار فلوکوز هزارگی - جمعه بیست و نهم آذر 1387
داستان های هزارگی - چهارشنبه بیست و هفتم آذر 1387
سوز وگداز - سه شنبه بیست و ششم آذر 1387
سر فلکه - جمعه بیست و دوم آذر 1387
الختو در هزاره جات. داستان های واقعی - چهارشنبه سیزدهم آذر 1387